دسته‌ها
اشعار

غلام دل

99/9/9
نمی دانم چرا این دل فراری است

تو گویی قلب من مثل قناری است

حدیث آشنا کرده فراموش

همیشه اشک من ابر بهاری است

****

بیا و یک نظر بنما بر این دل

فراموشش مکن منزل به منزل

شبش را روز گردان مثل خورشید

فروزان کن برایش نور امید

مران او را تو از این خطه بیرون

غلام دل شود پروانه مجنون

سفیر عشق را گو تا بیاید

یکی حلقه به دست او نماید

ببرد از همه هستی دنیا

بشوید جان خود مانند دریا

*****

حدیث دلبری ها را رها کن

غم پیمانه روز جزا کن

****

دیدگاهتان را بنویسید